سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مریم وبلاگ

سریال امام رضا ع- شبکه تماشا-5

مامون گفت: در روز حنین همه فرار کردند و با رسول خدا فقط هفت نفر از بنى هاشم باقى ماندند على در مقابل رسول خدا شمشیر مى‏زد، عباس هم لگام استر او را گرفته بود، دیگران هم پیرامون رسول خدا را گرفته بودند که کسى به او آسیب نرساند، تا آنگاه که خداوند او را پیروز گردانید، پس مقصود از مؤمنان در این آیه على و کسانى که با او بودند از بنى هاشم می باشد که  گفته شده که سلمان و عمار هم در میان آن گروه بوده‏اند و از رسول خدا حمایت مى‏کردند.

اکنون اى اسحاق! بگو آیا کسى که با رسول خدا بود و سکینه بر رسول و او فرود آمد افضل است  یا کسى که با رسول بود و سکینه به او نازل نشد و خداوند او را اصلا به حساب نیاورد؟

اسحاق گفت: البته آن کس که با رسول خدا حضور داشت و سکینه بر او فرود آمد،

 مامون از وى پرسید: کدام یک از آن دو افضل هستند کسى که در بستر رسول خوابید و یا کسى که با وى در غار بسر برد؟ رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله على علیه السّلام را امر کردند تا در بستر او بخوابد و با جان خود پیامبر را حفظ کند، على هنگامى که این پیام را شنید گریه کرد،

رسول خدا گفت: یا على چرا گریه مى‏کنى

گفت: مى‏ترسم به جانت صدمه‏اى وارد شود یا رسول اللَّه! آیا  اگر من در جای شما  قرار گیرم جان شما سالم خواهد ماند؟

 رسول خدا فرمود: آرى.

در این هنگام على علیه السّلام خوشحال شدند و عرض کردند: یا رسول الله به سخنانت گوش فرا مى‏دهم و اوامرت را اطاعت مى‏کنم، و جان خود را فدایت مى‏نمایم،

 بعد از آن آمد و در جاى حضرت رسول صلى اللَّه علیه و آله خوابید و پارچه آن حضرت را به روى خود افکند و در بستر رسول بخواب رفت.

شب هنگام مشرکان قریش آمدند و خانه رسول را به محاصره گرفتند و شکى نداشتند که رسول در میان اطاق به خواب رفته است و اکنون در دست آنها گرفتار خواهد شد آنها کنار خانه رسول خدا جمع شدند و مى‏خواستند از هر قبیله‏اى یک نفر حاضر شود و همه در یک لحظه وارد اطاق شوند و آن حضرت را از بین ببرند.

قریشیان گمان کرده بودند که اگر از هر قبیله‏اى یک نفر حاضر شود و بطور دسته جمعى رسول اکرم را بکشند بنى هاشم نمى‏تواند قاتل را بدست آورند و قصاص نمایند،

على علیه السّلام در اطاق رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله سخنان آنها را مى‏شنید، ولى هرگز بى‏تابى نکرد اما ابو بکر در غار همواره بى‏تابى مى‏نمود و اظهار جزع و فزع داشت، اما على براى خدا صبر کرده بود و چیزى نمى‏گفت.

در این هنگام خداوند فرشتگانى فرستادند تا او را از گزند کفار قریش محفوظ نگهدارند، تا آن گاه که صبح شود، پس از اینکه صبح شد و هوا روشن گردید آنها متوجه شدند على در جاى رسول خوابیده است، پرسیدند: محمد کجا رفته است؟

 گفت: من نمى‏دانم او کجا رفت،

گفتند: تو از سر شب تا حالا ما را گول زدى، بعد از آن على به رسول ملحق شد

و این یکى از فضائل او بود، و على همواره افضل بود تا آنگاه که جهان را وداع گفت

مامون گفت: اى اسحاق! آیا حدیث ولایت [من کنت مولاه فهذا علی مولاه] را مى‏دانى؟

   گفتم: آرى،

گفت: آن را برایم بخوان من هم خواندم،

 مامون گفت: آیا در این حدیث براى على حقى بر گردن ابو بکر و عمر نگذاشته است؟

 گفتم: چرا حقى نهاده است اما مردم به این حق اعتقاد ندارند و مى‏گویند در اینجا بین على و زید بن حارثه جریانى بود و او ولایت على را منکر شده بود و رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله این مطلب را گفتند تا موضوع روشن شود،

 مامون گفت: سبحان اللَّه این چه سخنى است که مى‏گوئى مگر عقل و اندیشه ندارى، رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله در کجا گفتند: «من کنت مولاه فهذا على مولاه»؟